قوله تعالى و إذْ قلْنا معطوفست بر آیه پیش، و در موضع نصب است فکانه قال اذکر یا محمد: إذْ قال ربک للْملائکة الله تعالى نعمتهاى خویش و منتها بر بندگان مى‏شمارد و در یاد ایشان میدهد، ایشان که در عهد رسول خدا بودند و پس از ایشان تا بقیامت. میگوید من آن خداوندم که هر چه در زمین از بهر شما آفریدم و منافع و معایش شما در زمین پدید کردم چنانک گفت هو الذی خلق لکمْ ما فی الْأرْض جمیعا پس با آدم که پدر شما بود کرامتها کردم و نواختها افزودم. از آن کرامتها یکى آنست که از بهر وى با فریشتگان این خطاب کردم که إنی جاعل فی الْأرْض خلیفة دیگر آنکه فریشتگان را فرمودم که وى را سجود کنید، فذلک قوله و إذْ قلْنا للْملائکة اسْجدوا لآدم. اینجا گفت سجود کنید آدم را، جاى دیگر گفت فقعوا له ساجدین او را بسجود افتید شما که فریشتگانید. فسجد الملائکة کلهم اجمعون فریشتگان همه سجود کردند أکْلهمْ گفت تا خلق دانند که همگنان سجود کردند نه جوکى ازیشان. و أجْمعون گفت و همه بهم، تا دانند که بیکبار بیک آهنگ بودند نه پراکنده و در هنگامهاى گسسته.


از عمر عبد العزیز آورده‏اند که اول کسى که سجود کرد از فریشتگان اسرافیل بود فاثابه الله عز و جل ان کتب القرآن فى جبهته. و حکمت در سجود فرمودن آن بود تا فضل آدم بر فریشتگان پیدا شود و نافرمانى ابلیس آشکارا گردد. مفسران گفتند سجود تعظیم و تحیت بود نه سجود طاعت و عبادت. چنانک برادران یوسف را گفت در پیش تخت یوسف و خروا له سجدا و ذلک انحناء یدل على التواضع پشت خم دادن بود بر سبیل تواضع نه روى بر زمین نهادن. و این تحیت بدین صفت رسم و آئین عجم بود در جاهلیت.


و امروز در اسلام نیست بلکه رسم و آئین مسلمانان سلام است مصطفى علیه السلام گفت: السلام تحیة لملتنا و امان لذمتنا


و روى ان النبی صلى الله علیه و آله و سلم لما سجدت له الشجرة و الجمل الشارد و غیر هما قال له اصحابه یا رسول الله نحن اولى بالسجود لک من الشجرة و الجمل فقال انه لا ینبغى السجود الا لله رب العالمین، و قال لا ینبغى لمخلوق ان یسجد لاحد الا الله، و لو جاز أن یسجد احد لاحد الا الله لامرت المرأة ان تسجد لبعلها لعظیم حقه علیها.


و روى ان معاذ بن جبل رجع من الیمن، فسجد الرسول صلى الله علیه و آله و سلم، فتغیر وجه رسول الله و قال ما هذا؟ فقال رأیت الیهود یسجدون لاحبارهم و النصارى یسجدون لقسیسهم، فقال رسول الله مه یا معاذ کذبت الیهود و النصارى، انما السجود لله عز و جل.


قومى مفسران گفتند مقتضى لفظ مطلق آنست که بر سجود حقیقى نهند. روى بر زمین نهادن دو معنى دارد. یکى آنک آدم قبله بود همچون کعبه و سجود خداى را بود عز و جل. دیگر آنک آدم خداى را سجود میکرد و فریشتگان از پس آدم بودند خداى را بمتابعت آدم سجود کردند. و این یک قول گفت ابن مسعود رض. قتاده گفت کانت الطاعة لله و السجود لآدم، و هو الاصح و الى الصواب اقرب.


پس ابلیس را از فریشتگان مستثنى کرد گفت إلا إبْلیس و این استثنا نه از جنس گویند که درست آنست که ابلیس نه از جنس فریشتگان بود بلکه از جن بود، چنانک گفت جاى دیگر کان من الْجن ففسق عنْ أمْر ربه. شعبى گفت ابلیس ابو الجن کما ان آدم ابو الانس و قیل ابو الجن هو الجان، و ابلیس ابو الشیاطین فالشیاطین اولاد ابلیس و کلهم فى النار الا شیطان رسول الله فان الله اعانه علیه فاسلم.


و اما اولاد الجان مسلمهم فى الجنة و کافر هم فى النار، و مع کل جنى شیطان کما ان مع کل آدمى شیطان، و الجان خلق من خضرة النار و الشیطان من یحمومها و الملائکة من نورها. و معنى ابلیس نومید است یعنى ابلس من رحمة الله و پیش از آنک لعنت بر وى آشکارا شد نام وى عزازیل بود گفته‏اند حارث بود و کنیت وى ابو کردوس بود أبى‏ و اسْتکْبر سوال کنند که ابلیس از فرمان سر وازد مستحق لائمه و عقوبت گشت و آسمان و زمین از فرمان سر وا زدند، گفت فأبیْن أنْ یحْملْنها و بقول بعضى مفسران اهل آسمان و زمین سر وا زدند و آن گه درین ابا مستوجب عقوبت نگشتند چه فرقست؟ جواب آنست که اباء ابلیس اباء استکبار و عجب بود و لهذا قال تعالى أبى‏ و اسْتکْبر و مستکبر مذموم بود، و اباء آسمان و زمین و اهل آن اباء اشفاق و ترس بود چنانک گفت و أشْفقْن منْها و ترسنده معذور بود.


گفتند آدم را فرمودند که گرد شجره مگرد فرمانرا خلاف کرد و ابلیس را فرمودند که سجود کن نکرد و فرمانروا خلاف کرد، هر دو نافرمانى کردند پس ابلیس مستوجب لعنت گشت و آدم نه، چه حکمت است؟ جواب آنست که نافرمانى آدم از جهت شهوت بود و نافرمانى ابلیس از عجب و تکبر، و تجبر و تکبر مزاحمت ربوبیت و وجب نقمت است. گفتند از آدم یک زلت آمد در حال وى را از بهشت بیرون کردند، و از فرزندانش هر روز چندین معاصى و زلات آید و آن گه عقوبت نمیرسد؟ جواب آنست که آدم بر بساط قربت معصیت آورد و فرزندان بر بساط محنت، و یک زلت بر بساط قرب صعب تر است از هزاران گناه بر بساط محنت، و لهذا قال ابراهیم «یا رب لم اخرجت آدم من الجنة؟» فقال أما علمت ان جفاء الحبیب شدید» و قیل اخرج آدم من الجنة لأن الجنة لیست بدار التوبة فاراد ان یأتى الدنیا فیتوب ثم یرده الى الجنة.


روى ان الله عز و جل قال یا آدم لو غفرت لک فى الجنة لغفرت لرجل واحد فکیف یتبین کرمى و رحمتى، اخرج الى الدنیا و ائت بالعصاة من ذریتک حتى اغفر لک معهم لیتبین کرمى و جودى و رحمتى.


أبى‏ و اسْتکْبر میگوید نافرمانى کرد ابلیس و بر آدم برترى جست که او را سجود نکرد و گفت انا خیر منه ابو العالیة گفت لما رکب نوح السفینة اذا هو بابلیس على کوثلها و هى موخر السفینة. فقال له ویحک قد غرق الناس من اجلک قال فما تأمرنى قال تب قال سل ربک هل لى من توبة قال فقیل له ان توبته ان یسجد لقبر آدم، فقال ترکته حیا و اسجد له میتا؟ و قال النبی صلى الله علیه و آله و سلم اذا قرأ ابن آدم السجدة فسجد اعتزل الشیطان یبکى یقول یا ویله أمر ابن آدم بالسجود فسجد فله الجنة، و امرت بالسجود فعصیت فلى النار


و کان من الْکافرین میگوید در علم خدا پیش از آفرینش وى از جمله کافران بود، و قیل، صار من الکافرین حین ابی السجود و معنى کان در قرآن بر وجوه است بمعنى مستقبل چنانک گفت و کان یوْما على الْکافرین عسیرا فی یوْم کان مقْداره ألْف سنة و بمعنى حال چنانک گفت کنْتمْ خیْر أمة کیْف نکلم منْ کان فی الْمهْد صبیا و بمعنى وقوع چنانک گفت و إنْ کان ذو عسْرة و بمعنى صیرورت چنانک گفت فکان من الْمغْرقین. و کان من الْکافرین و بمعنى ماضى و حال و مستقبل چنانک گفت و کان الله غفورا رحیما و کان الله سمیعا علیما.


و قلْنا یا آدم اسْکنْ أنْت و زوْجک الْجنة این آیت رد است بر معتزله که میگویند بهشت نیافریدند هنوز، و موجود نیست. و وجه دلالت روشن است که اگر موجود نبودى رب العالمین آدم را نگفتى اسْکنْ أنْت و زوْجک الْجنة.


یقال للمرأة زوج و زوجة، و الزوج افصح و هو لغة القرآن، و الزوج اثنان و واحد قال الله تعالى و أنه خلق الزوْجیْن الذکر و الْأنْثى‏ فجعل کل واحد منهما زوجا.


و الزوج بمعنى الصنف فى قوله خلق الْأزْواج کلها یعنى الاصناف، و فى قوله ثمانیة أزْواج من الضأْن اى ثمانیة اصناف و فى قوله کمْ أنْبتْنا فیها منْ کل زوْج کریم. اى من کل صنف حسن. و الزوج القرین فى قوله تعالى و خلق منْها زوْجها و فى قوله احْشروا الذین ظلموا و أزْواجهمْ اى قرناءهم، و فى قوله و إذا النفوس زوجتْ اى قرنت نفوس الکفار بعضها ببعض».


اما قصه آیت آنست که مفسران گفتند آدم در بهشت مونسى هم جنس خویش نداشت مستوحش میشد، خواب بروى افتاد بخفت. رب العالمین از استخوان پهلوى وى از جانب چپ آن یکى زیرترین که قصیرى خوانند حوا را بیافرید و آدم از آن هیچ خبر نداشت، و هیچ رنج بوى نرسید که اگر رنج رسیدى بوى مهربان نبودى.


قال النبى صلى الله علیه و آله و سلم ان الله تعالى خلق الرجال من التراب فنهمتهم فى التراب یعنى فى العمارة، و خلق النساء من الرجال فنهمتهن فى الرجال.


پس چون آدم بیدار شد زنى را دید بر بالین وى نشسته سخت با جمال و با نیکویى، او را پرسید که تو کیستى؟ گفت من هم جفت توام مرا بدان آفریدند تا ترا مونس باشم و بمن آرام گیرى. گفته‏اند که نخست آدم فرا حوا خاست و او را پاسید ازینجاست که خطبة یعنى زن خواستن از جانب مردانست، و اگر نخست حوا خاستى فرا آدم خطبة از جانب زنان بودى. و گفته‏اند که حوا از آدم درخواست که دعا کن تا الله تعالى مرا رفیقى سازد که مرا انیس و دمساز بود تا با وى برون مى‏آیم و در بهشت میگردم. قال فجعل معها العنقاء فکانت تخرج فتطوف هى و العنقاء آن گه ملائکه امتحان علم آدم را پرسیدند از وى یا آدم ما هذه؟ این چیست؟ گفت زنى.


گفتند نام وى چیست؟ گفت حوا گفتند چرا حوا نام است؟ گفت لانها خلقت من حى گفتند او را دوست دارى؟ گفت آرى. پس حوا را پرسیدند که تو او را دوست دارى؟ گفت نه و دوستى وى آدم را بیشتر بود و تمامتر، لکن راست نگفت فقالوا لو صدقت امرأة فى حبها لزوجها لصدقت حواء. و قال النبی ص ان المرأة خلقت من ضلع، لن تستقیم لک على طریقة، فان ذهبت تقیمها کسرتها و ان استمتعت بها استمتعت بها و فیها عوج.


و کلا منْها رغدا حیْث شئْتما و عیشى فراخ و خوش بى رنج میکنید درین بهشت، و هى الفردوس وسط الجنة و اعلاها، و میخورید بى حساب هر چه خواهید، چنانک خواهید، هر جا که خواهید لا تقْربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین درختى نمود بایشان گفت گرد این درخت مگردید و ازین مخورید که آن گه از جمله ظالمان باشید، یعنى: ان عملتما باعمال الظالمین صرتما منهم و کنتما من الناقصین لانفسکما الضارین لها اما آن درخت منهى، میگویند که آن درخت علم بود که از آن بخوردى چیزها بدانستى و میوه‏هاى گوناگون در آن بود. سعید بن جبیر گفت درخت انگور بود. ابن عباس و جماعتى گویند گندم بود و دانه آن گندم از روغن نرمتر بود و از عسل شیرینتر، معتزله گفتند درخت منهى دلیلست که آن نه بهشت بود بلکه بوستانى بود از بستانهاى دنیا، و اگر بهشت بودى در آن هیچ چیز حرام نبودى. جواب ایشان آنست که در بهشت ولدان و غلمان هستند و استمتاع بایشان حرامست و این بمثابت آنست. معتزلى گفت اگر بهشت بودى با آدم در آن تکلیف نرفتى که بهشت جاى تکلیف نیست. جواب آنست که دنیا جاى تکلیف است على العموم، و پس قومى را بتکلیف از آن بیرون کرد و هم الاطفان و المجانین. همچنین جایز باشد که بهشت در حق همگنان نه جاى تکلیف باشد و در حق آدم على الخصوص فى وقت دون وقت جاى تکلیف بود، و الله را رسد که در ملک و ملک خود آن کند که خود خواهد هر چند که تکلیف در بهشت مستبعد نیست، که اجتماع مسلمانان آنست که اهل بهشت بمعرفت الله همه مأمورند و مکلف، معتزلى گفت بهشت سراى اندوه و بلا نیست، و آدم اندوه و بلا دید! گوئیم عجب نیست از قدرت خداوند عز و جل که جمع کند میان دو ضد، چنانک آتش سوزنده است و خلیل را نسوخت، و در حق وى چون بستان و ریحان شد. محنت در بهشت در حق آدم چنانست که نعمت در آتش در حق خلیل. و سر این آنست که تابنده در محنت نومید نشود و در نعمت ایمن نگردد. معتزلى گفت اگر بهشت بودى آدم بیرون نیامدى که الله میگوید و ما هم منها بمخرجین جواب آنست که هر که ثواب را در بهشت شود هرگز بیرون نیاید، و آدم که در بهشت بود نه ثواب اعمال را در بهشت بود همچون رضوان و خازنان بهشت، که ایشان از بهشت بیرون میآیند از بهر آنک نه جزاء اعمال و ثواب را در بهشت‏اند.


فأزلهما الشیْطان این همچنانست که جاى دیگر گفته إنما اسْتزلهم الشیْطان و ذلک من الزلل الذى هو الخطاء اى طلب زللهم و کسبه لهم. حمزه خواند تنها فازالهما الشیطان اى نحاهما عنها یعنى عن الجنة، و قیل عن الطاعة، و اضاف الفعل الى الشیطان لانه سبب ذلک، کقوله تعالى رب انهن اضللن کثیرا من الناس اضاف الاضلال الى الاصنام لانهن سبب الضلالة. میگوید شیطان ایشان را از بهشت بیوکند و از فرمانبردارى ایشان را بنافرمانى درآورد، یا آنک ایشان را وسوسه کرد، و ذلک فى قوله تعالى فوسْوس لهما الشیْطان دیو در دل ایشان داد، و بر ایستاد کرد بر اندیشه ایشان تا ایشان را بآنروز آورد که پیدا کرد آنچه پوشیده بود از عورتهاى ایشان. گفته‏اند این وسوسه شیطان از بیرون بهشت بآدم رسید که شیطان را پس از آنکه از بهشت بیرون کردند به بهشت باز نرسید. و گفته‏اند که از دهان مار با وى سخن گفت. وهب منبه گفت ما را چهار دست و پاى بود بر مثال شتر بختى، و نیکوتر چهار پاى در دنیا آن گه مار بود، و شیطان در شکم وى شد تا چون بر خزنه بهشت گذر کند ایشان ندانند که یک بار پیش از آن رفته بود و خزنه او را منع کرده بودند، پس در شکم مار شد آن گه در بهشت از شکم وى بیرون آمد، و آن لذت و رایحه که بهشتیان یابند وى را نبود و نیافت آن گه از آن درخت منهى چیزى گرفت و نخست به حوا داد، گفت مى‏بینى که چه نیکوست رنگ و بوى و طعم این میوه و هر که ازین میوه بخورد جاوید در بهشت بماند و شما را نهى از آن کردند تا جاوید در بهشت نمایند. ابن اسحاق گفت ابتداء کید وى آن بود که نوحه در گرفت و بر آدم و حوا میگریست ایشان گفتند چرا مى‏گریى؟


گفت بر شما میگریم که بمیرید و از چنین ناز و نعیم و از چندین نعمت و کرامت بیفتید! و آن سخن دریشان اثر کرد، و در دل ایشان افتاد آن گه ابلیس گفت یا آدم هلْ أدلک على‏ شجرة الْخلْد و ملْک لا یبْلى‏؟.» گفته‏اند که آنچه گرفته بود از درخت منهى اول بحوا داد و حوا از آن بخورد آن گه حوا به آدم داد و گفت من خوردم و زیان نکرد پس چون آدم بخورد بدت لهما سوآتهما عورت ایشان پیدا شد هر دو را عقوبت رسید. اگر کسى گوید چه حکمت بود چون حوا تنها خورد او را عقوبت نرسید؟ پس چون آدم بخورد هر دو را عقوبت کردند؟ جواب آنست که آدم اصل بود و پیش رو و حوا رعیت وى، و ما دام که پیشرو بر صفت صلاح رود فساد رعیت را اثرى نبود، ببرکت صلاح پیش رو. و الیه اشار النبى صلى الله علیه و آله و سلم «ان الله لا یهلک الرعیة و ان کانت ظالمة اذا کانت الأئمة هادیة».


پس چون عورت ایشان پیدا شد، آدم شرمسار شد، در میان درختان گریخت.


رب العالمین ندا کرد یا آدم این انت؟ کجایى اى آدم؟ و خود داناتر بود. آدم گفت انا هذا رب اینک منم خداوندا! در میان درخت. قال ألا تخرج یا آدم بیرون نیایى؟ قال استحیى منک، گفت از تو شرم دارم خداوندا قال الم انهکما عن تلکما الشجرة؟ نه شما را گفتم که ازین درخت مخورید؟ فقال آدم انه حلف لى بک و لم اکن اظن ان احدا من خلقک یحلف بک کاذبا، فذلک قوله و قاسمهما إنی لکما لمن الناصحین پس رب العالمین حوا را گفت «انت غررت عبدى، فانک لا تحملین حملا الا حملته کرها، فاذا اردت ان تضعى ما فى بطنک اشرفت على الموت مرارا. ثم قال للحیه انت التی دخل الملعون فى جوفک حتى غر عبدى، ملعونة انت لا رزق لک الا التراب، انت عدو بنى آدم و هم اعداوک. وهب بن منبه گفت الله تعالى پس از آن که آدم را در بهشت بنشاند انگشترى بوى داد و گفت یا آدم هذا خاتم العز خلقته لک لا تنس فیه عهدى، فاخلعه. یا آدم این انگشترى بتو دادم و عز تو درین بستم نگر تا عهد من فراموش نکنى، که اگر عهد من فراموش کنى من این خاتم عز تو از تو واستانم و بدیگرى دهم.


عکرمه گفت مربع بود چهار سوى بر یک جانب نبشته انا الله لم ازل و بر دیگر جانب نبشته انا الحى القیوم بر سه دیگر جانب نبشته انا الله العزیز لا عزیز غیرى الا من البسته خاتمى یعز بعزى، بر جانب چهارم نبشته آیة الکرسى و بآخر گفته محمد رسول الله خاتم الانبیاء پس گرد این حرفها نبشته لن یستقر هذا الخاتم على من عصى الرحمن گفته‏اند چون آدم آن انگشترى در انگشت کرد از انگشت آدم چنان مى‏تافت که آفتاب در دنیا مى‏تابد درختان و دیوار بهشت از آن روشن شده و زمین بهشت از آن بویا گشته، پس چون آدم عاصى شد طار الخاتم من اصبعه از انگشت وى انگشترى بپرید، گفته‏اند که در شاخ سدرة المنتهى آویخت و گفته‏اند بر کن عرش در آویخت، گفت الهى هذا آدم قد نقض عهدک، و انک جعلتنى لاهل الطهارة. فقیل له استقر، فلک الامان و انک تبعث الى ولى من اولیائى یقال له سلیمان بن داود، لتدخل الدنیا کلها راغمة فى طاعته و لا یملکه بعده احد.


و قلْنا اهْبطوا گفتیم همه فرود روید. آدم بکوه سرندیب در زمین هند فرو آمد و طعام وى از این جوز هندى بود و حوا بجده فرود آمد و مار باصفهان و ابلیس بابله سوى مشرق. و گفته‏اند که آدم چون بزمین فرو آمد بالاى وى از زمین تا آسمان بود از بس که سر بآسمان باز مى‏نهاد پاره موى سر وى باز شد. این صلع در فرزند آدم از آنست، آدم آواز فریشتگان مى‏شنید، و طواف فریشتگان گرد عرش مجید مى‏دید، و بوى بهشت مى‏یافت و استیناس بآن مى‏گرفت.


روى جابر بن عبد الله ان آدم (ع) لما اهبط الى الارض هبط با لهند و ان رأسه کان ینال السماء، و ان الارض شکت الى ربها ثقل آدم، فوضع الجبار یده على رأسه فانحط منه سبعون ذراعا. فلما اهبط قال رب هذا العبد الذى جعلت بینى و بینه الشیطان عداوة و ان لم تعن علیه لا اقوى علیه. فقال لا یولد لک ولد الا وکلت به ملکا. قال رب زدنى. قال اجازى بالسیئة السیئة و بالحسنة عشرا الا ما ازید. قال رب زدنى قال باب التوبة مفتوح ما دام الروح فى الجسد. فقال ابلیس یا رب هذا العبد الذى اکرمته على ان لم تعنى علیه لا اقوى علیه، قال لا یولد له ولد الا ولد لک ولد، قال رب زدنى، قال تجرى فیه مجرى الدم و تتخذ فى صدورهم بیوتا، قال رب زدنى، قال اجلب علیهم بخیلک و رجلک و شارکهم فى الاموال و الاولاد.


قوله تعالى بعْضکمْ لبعْض عدو شما دشمن یکدیگر و بر یکدیگر گماشته، دشمنى ابلیس و آدم و فرزندان آنست که بوى حسد برد او را سجود نکرد و گفت انا خیر منه و دشمنى آدم و فرزندان و ابلیس از آنست که ابلیس بالله کافر شد و نافرمانى کرد و دشمن داشتن کافران و مخالفان حق واجبست لقوله تعالى لا تتخذوا عدوی و عدوکمْ أوْلیاء، و قال تعالى لا تجد قوْما یوْمنون بالله و الْیوْم الْآخر یوادون منْ حاد الله و رسوله و دشمنى آدمیان و امار آنست که ابلیس را در بهشت برد تا آدم را وسوسه کرد. و سئل رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم عن قتل الحیات، فقال «خلقت هى و الانسان کل واحد منهما عدو لصاحبه، ان رآها افزعته، و ان لدغته اوجعته، فاقتلها حیث وجدتها»


و قال صلى الله علیه و آله و سلم «اذا ظهرت الحیة فى المسکن، فقولوا لها انا نسألک بعهد نوح و بعهد سلیمان بن داود ألا توذینا، فان عادت فاقتلوها»


و لکمْ فی الْأرْض مسْتقر و متاع مستقر و متاع گیتى است، قرارگاه و معیشت. و حین مرگ است و قیامت، گیتى بخلق سپرد و خلق را بمرگ سپرد، میگوید شما را در زمین است قرارگاهى و معیشتى، هر کس را تا مرگ و خلق را تا قیامت و اصل متاع منفعت است، چنانک گفت جعلْناها تذْکرة و متاعا للْمقْوین متاعا لکمْ و لأنْعامکمْ و طعامه متاعا لکمْ، غیر مسکونة فیها متاع لکم و منه متعة المطلقة، و المتاع الآلات ینتفع بها کقوله تعالى ابْتغاء حلْیة أوْ متاع زبد مثْله و اصل حین هنگام است، چنانک گفت حین تمْسون و حین تصْبحون پس آن هنگام باشد که قیامت بود چنانک درین آیت گفت و متاع إلى‏ حین. و باشد که مرگ خواهد، چنانک گفت أثاثا و متاعا إلى‏ حین. بعضى علما گفتند که الله تعالى آدم را از بهشت آن روز بیرون کرد که با فریشتگان میگفت إنی جاعل فی الْأرْض خلیفة آدم که در زمین خلیفه مى‏بایست که باشد در بهشت چون بماندى؟ و خبر درست است از مصطفى (ع) که گفت: التقى آدم و موسى فقال موسى یا آدم «انت ابونا خلقک الله بیده و نفخ فیک من روحه، و اسجد لک ملائکته خیبتنا و اخرجتنا من الجنة.»


فقال آدم «انت موسى کلمک الله تکلیما، و خط لک التوریة بیده و اصطفاک برسالته فبکم وجدت فى کتاب الله و عصى‏ آدم ربه فغوى‏ قال باربعین سنة. قال أ فتلومنی على امر قدره الله على قبل ان یخلقنى باربعین سنة؟ فقال فحج آدم موسى (ع)


خلافست میان علما که بر انبیا معاصى رود یا نه و مذهب اهل حق درین مسئله آنست که کبایر بریشان البته روا نیست که ایشان پاکان و گزیدگان حق‏اند. یقول الله تعالى الله یصْطفی من الْملائکة رسلا و من الناس و صاحب الکبایر فاسق است، و نسبت پیغامبران با فسق کفرست و الحاد و انکس که از وى کبیره آید در دنیا محدود است و در عقبى معذب، و پیغامبران ازین معصوم‏اند، و رب العالمین خلق را بر طاعت رسول خواند. و فرمان وى بردن، و رسالت وى شنیدن و قبول کردن، واجب کرد و گفت و أطیعوا الله و أطیعوا الرسول جاى دیگر گفت إنْ جاءکمْ فاسق بنبإ فتبینوا یعنى لا تقبلوا من الفساق شیئا این دلیل است که بریشان فسق و کبایر نرود، اما نوعى صغایر بریشان روا داشته‏اند بحکم ظاهر قرآن که چند جایگه دلالت میکند در حق آدم گفت و عصى‏ آدم ربه فغوى‏ و حکایت از وى ربنا ظلمْنا أنْفسنا و در حق یونس گفت سبْحانک إنی کنْت من الظالمین و در حق موسى إنی ظلمْت نفْسی فاغْفرْ لی و در حق مصطفى لیغْفر لک الله ما تقدم منْ ذنْبک و ما تأخر و در حق داود فاسْتغْفر ربه. و در حق یوسف و هم بها لوْ لا أنْ رأى‏ برْهان ربه و قال تعالى و ما أبرئ نفْسی إن النفْس لأمارة بالسوء إلا ما رحم ربی الى غیر ذلک من الآیات الدالة على ان صغائر الذنوب تجرى علیهم. و من استوحش من ذکرها کان ذلک من قصور رأى و ضعف علم، اذ لیس فى تلک الصغائر للانبیاء معاب و لا ینسبون الى سباب، اذ لم یکن ذلک عن اعتقاد متقدم و لا نیة صحیحة، و لا همة بمعاودة، و لهذا یقال عصى آدم ربه فغوى و لا یقال هو عاص و غاو و هذا حسن لمن تامله.


اما وجه حکمت در زلات انبیا گفته‏اند که تا بخود معجب نشوند و همواره در حالت انکسار بزبان افتقار عذرى میخواهند و نیازى مى‏نمایند. روى ان داود (ع) قال یا رب لم اوقعتنى فى الذنب؟ قال لانک قبل الذنب کنت تدخل على کما تدخل الملوک على عبیدهم، و الان تدخل على کدخول العبید على ملوکهم. و نیز کسى که هرگز هیچ زلت از وى نیاید و پیوسته بر طهارت و عصمت رود حال عاصیان نداند و ز شکستگى و سوختگى ایشان خبر ندارد، و از بهر ایشان شفاعت نکند، ألا ترى؟ ان داود (ع) کان قبل الذنب یقول اللهم اهلک العصاة فلما وقع فى الذنب قال اللهم اغفر للعصاة و اغفر لداود معهم» اما سهو و غلط اگر کسى پرسد که در انبیا جایز است یا نه؟ جواب آنست که هر پیغام که از الله گزارند و هر چه از وحى حق گویند در ابتدا غلط و سهو بریشان در آن روا نیست در هیچ چیز، که اگر در یک چیز غلط روا باشد پس در همه محتمل بود اما هر آنچه در دلها و بر زبانها مقرر شد وجوب آن، و ثابت گشت حکم آن، پس از آن اگر ایشان را در آن سهو افتد یا غلطى رود جائز بود، غیر انهم لا یقرون علیه. و الدلیل على ذلک‏


حدیث ذى الیدین: فانه صلى الله علیه و آله و سلم اقتصر فى احدى صلوتى النهار على رکعتین فلما ذکر تذکر فبنى علیها حتى اتمها اربعا لان وجوبها کان متقررا على اربع رکعات، و لم یکن ذلک فى ابتداء ما یبلغ عن الله فجاز له فیه السهو و الغلط.


مسئله اگر کسى گوید که خوردن آدم از آن شجره بارادت حق بود و ابلیس را همان ارادت بود از کجا مستوجب لعنت گشت؟ و ارادت وى مخالف ارادت حق نبود؟


جواب وى از دو وجه است: یکى آنست که خالق را رسد بحجت آفریدگارى و پادشاهى که خلق خود را عقوبت کند بى سبب معصیت، یا عقوبت کند بسبب معصیت، اما آن عقوبت که بى سابقه معصیت است تعذیب اطفال است و بهائم و دیوانگان را که عقل ندارند ایشان را گاهگاه تعذیب کند بگرسنگى و تشنگى و وبا و بلا و غرق و حرق و امثال این، و ایشان را سابقه معصیت و مقدمه جرم نیست. و قومى را بسبب معصیت تعذیب کند چنانک در حق قومى گفت فکلا أخذْنا بذنْبه أصبْناهمْ بذنوبهمْ فأهْلکْناهمْ بذنوبهمْ و هر دو وجه از خدا راست است و عدل و در آن بیداد نه، بیداد آن بود که کسى کارى کند که وى را آن کار نرسد، یا حقى بر وى لازم است که آن حق مى‏فرو گذارد، و رب العالمین ازین هر دو پاک است و منزه، پس لعن و طرد ابلیس نه بمقابله جرمى است یا از آنک مراد وى مخالف مراد حق بود یا موافق بود، بلکه بسابقه ازلى است و در ازل حکم کرد بشقاوت وى، و او را برانداز درگاه خود. چنانک خلقى را گفت «و لقدْ ذرأْنا لجهنم کثیرا من الْجن و الْإنْس» و ابلیس را على الخصوص گفت و کان من الْکافرین و قد قال فى محکم تنزیله لا یسْئل عما یفْعل و همْ یسْئلون جواب دیگر آنست که ارادت ابلیس موافق ارادت حق نبود در کار آدم، که ارادت آن بود که آدم از آن درخت بخورد تا مستحق آن شود که وى را از بهشت بیرون کند، و با چیزى نقل کند از بهشت شریفتر و عالیتر، و آن اصطفائیت و اجتبائیت و توبت و رسالت و کمال محبت است. و ارادت ابلیس آن بود که از آن درخت بخورد تا بسخط و غضب حق رسد و کافر شود و بدبخت گردد، پس ابلیس بآن مراد خود نرسید و ملعون و مطرود گشت و آدم بمراد حق رسید و بعنایت حق بتوبت و رسالت رسید.


فتلقى آدم منْ ربه کلمات تلقى و تلقن یکى است، روى ان النبى کان یتلقى الوحى من جبریل اى یأخذه و یتقبله. فتلقى آدم میگوید فرا گرفت آدم از تلقین الله سخنانى. ابن کثیر خواند: آدم منْ ربه کلمات آدم بنصب و کلمات برفع. ابن کثیر چنین خوانده است یعنى رسید بآدم و بر وى آمد از خداوند او سخنانى. علما را اختلافست که آن سخنان چه بود؟ عکرمه و سعید جبیر و حسن گفتند: ربنا ظلمْنا أنْفسنا تا آخر آیت بود، و این موافق قرآن است و بحال آدم لایق. عبد الله مسعود گفت «ان احب الکلام الى الله ما قال ابونا حین اقترف الخطیئة سبحانک اللهم و بحمدک تبارک اسمک و تعالى جدک، لا اله الا انت ظلمت نفسى، فاغفر لى انه لا یغفر الذنوب الا أنت » اینست کلمات که از حق گرفت یقول ابن مسعود. اما قول ابن عباس آنست که کلمات آن بود که آدم گفت «یا رب الم تخلقنى بیدک؟ قال بلى، قال الم تنفخ فى من روحک؟ قال بلى، قال الم تسبق رحمتک لى غضبک؟ قال بلى، قال الم تسکنى جنتک قال؟ بلى، قال فلم اخرجتنى منها؟


قال فبشوم معصیتک. قال یا رب أ رأیت ان تبت و اصلحت أراجعى انت الى الجنة؟ قال بلى قال فهذه الکلمات» عبید بن عمیر گفت «قال آدم یا رب ما اتیت أ شی‏ء کتبته على قبل ان تخلقنى او شی‏ء ابتدعته من قبل نفسى؟ قال بل شی‏ء کتبته علیک قبل ان اخلقک قال فکما کتبته على فاغفر لى.» و گفتند آدم بر ساق عرش نبشته دید لا اله الا الله محمد رسول الله» چون در زلت افتاد مصطفى را شفیع گرفت و گفت خداوندا بحق محمد که مرا بیامرزى! رب العالمین گفت از چه شناختى او را و بمن شفیع آوردى؟ گفت بر ساق عرش نام وى قرین نام تو دیدم، دانستم که بنده ایست بر تو عزیز، الله گفت رو کت آمرزیدم. ازینجا گفت مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم‏


«کنت نبیا و آدم مجبول فى طینته، و لقد کنت وسیلته الى ربى».


و گفته‏اند کلمات کى آدم از حق گرفت حروف تهجى است که مفردات الفاظ و مقدمات از آن مرکب است، و از مفردات و مقدمات ادله و اخبار مرکب است، و از ادله صحیحه و اخبار صادقه بحقایق علوم رسند، و از حقایق علوم باعمال صالحه رسند، آن گه بمجموع علم و عمل ایمان حاصل شود و محقق گردد؟ و بتحقیق ایمان بنده بحقیقت توبه رسد، و محبوب رب العزه گردد، چنانک گفت إن الله یحب التوابین و یحب الْمتطهرین اینست که رب العالمین گفت: فتاب علیْه توبه پذیرفت خداى عز و جل از آدم و با خود آورد او را، توبه نامیست پسند را و نواخت را، و تواب نامیست از نامهاى الله و هو الذى یرجع الى تیسیر اسباب التوبة لعباده مرة بعد اخرى بما یظهر لهم من آیاته، و یسوق الیهم من تنبیهاته، و یطلعهم علیه من تخفیفاته و تحذیراته، حتى اذا اطلعوا بتعریفه على غوائل الذنوب استشعروا الخوف بتخویفه، فرجعوا الى التوبة فرجع الیهم فضل الله بالقبول.


تواب اوست که اسباب توبه بندگان را میسر گرداند و بنده را بر توبه دارد، آن گه بفضل و رحمت خود آن توبه وى قبول کند، تواب اوست که باز پذیرد باز آیندگان را و نیکو نیوشد عذر خواهان را و بنوازد صلح‏جویان را، آن گه نام «رحیم» در «تواب» پیوست که آنچه کرد از نواخت بنده و پذیرفتن توبه برحمت و فضل خود کرد، نه باستحقاق بنده، که بنده را بر خداوند حقى نیست.


روى عن قتاده «ان الیوم الذى تاب الله فیه على آدم کان یوم عاشوراء».


و منه قول النبی «ان نوحا هبط من السفینة على الجودى فى یوم عاشوراء فصام نوح و امر من معه بالصیام شکر الله عز و جل، قال و فى یوم عاشوراء تاب الله عز و جل على آدم، و على اهل مدینة یونس، و فیه فلق البحر لبنى اسرائیل، و فیه ولد ابراهیم و عیسى علیهما السلام.


و عن عایشه قال «لما اراد الله تعالى ان یتوب على آدم (ع) طاف سبعا بالبیت و البیت یومئذ لیس بمبنى هى ربوة حمراء، ثم قام و صلى رکعتین، ثم قال اللهم انک تعلم سریرتى و علانیتى فاقبل معذرتى، و تعلم حاجتى فاعطنى سولى، و تعلم ما فى نفسى فاغفر لى ذنوبى، اللهم انى اسألک ایمانا ثابتا یباشر قلبى، و یقینا صادقا حتى اعلم انه لا یصیبنى الا ما کتبت لى، و الرضا بما قسمت لى فاوحى الله تعالى الیه انى قد غفرت لک و لن یأتینى احد من ذریتک فیدعونى بمثل الذى دعوتنى به الا غفرت له و کشفت غمومه و همومه، و نزعت الفقر من بین عینیه، و انجزت له من وراء کل ناجز، و جاءته الدنیا و هى راغمة و ان کانت لا یریدها.»


و قد روى ذلک مرفوعا ایضا الى النبی صلى الله علیه و آله و سلم.


«قلْنا اهْبطوا منْها جمیعا» این هبوط از بهشت است تا بآسمان. و در آیت اول گفت و قلْنا اهْبطوا بعْضکمْ لبعْض عدو آن هبوط از آسمان است تا بزمین تا معلوم شود که هر دو یکسان نیست، و در قرآن تکرار بى فایده نیست. قلْنا اهْبطوا منْها جمیعا گفتیم فرو روید همگان بهم آدم و حوا و ابلیس و مار فإما یأْتینکمْ ما صلت است و نون مبالغت. صلت سخن فان یأتکم است. میگوید اگر بشما آید یعنى چون بشما آید چنانک فارسى گویان گویند اگر یک بار باد سرد بر خیزد خود بینى، یعنى چون باد سرد برخیزد خود بینى هدى پیغامى و بیانى و نشانى پیغام کتابست و بیان حلال و حرام، نشان معجزه. قتاده گفت «هدى» یعنى محمد صلى الله علیه و آله و سلم.


فمنْ تبع هدای لفظ عام است و معنى خاص، اى من تبع هداى من بنى آدم دون ابلیس، فانه خارج منه لانه آیس من رحمة الله عز و جل. قال الله تعلم و إن علیْک لعْنتی إلى‏ یوْم الدین، و قال لأمْلأن جهنم منْک و ممنْ تبعک منْهمْ أجْمعین فمنْ تبع هدای میگوید هر کس که پى برد بپیغام و نشان من، و برایستد بر پى راهنمونى من بر زبان فرستاده من.


فلا خوْف علیْهمْ و لا همْ یحْزنون فلا خوف منصوب بى تنوین قراءة یعقوب است. میگوید بیمى نیست و ریشان و هیچ اندوهگن نباشند فردا در قیامت چنانک جاى دیگر گفت لا خوْف علیْکم الْیوْم و لا أنْتمْ تحْزنون. هر چه اصناف خیر و عافیت است و ضروب نعمت در تحت این دو کلمه است. از بهر آنک تا از هر چه آفات است نرهد بى بیم نشود، و تا بهر چه لذات است نرسد اندوه فوت از وى زائل نشود. اگر کسى گوید چونست که الله تعالى اینجا نفى خوف از دوستان خود کرد و بگردانید خوف ازیشان از کمال نعمت شمرد و جاى دیگر ایشان را در خوف بستود و گفت یخْشوْن ربهمْ و یخافون سوء الْحساب. جواب آنست که: این لا خوف هر چند در لفظ خبر است اما بمعنى نهى است، اى لا تخافوا و لا تحزنوا. جواب دیگر آن است که آن خوف که ایشان را بستود در دنیا است، اما در عقبى ایشان را همه ام و راحت است چنانک در خبر است من خاف الله فى الدنیا آمنه الله فى الآخرة و على ذلک قال الله عز و جل حکایة عنهم و قالوا الْحمْد لله الذی أذْهب عنا الْحزن و قال تعالى لا یحْزنهم الْفزع الْأکْبر.


و الذین کفروا و کذبوا بآیاتنا الکفر ضربان: احدهما کفران النعمة، و الثانى تکذیب بالله عز و جل، کفر بر دو قسم است یکى کفران نعمت چنانک در قصه سلیمان پیغامبر گفت لیبْلونی أ أشْکر أمْ أکْفر دیگر سرباز زدن از توحید، چنانک کفر کافران، پس یکى از اقرار به یگانگى الله سر باز زد چنانک بت‏پرستان‏اند، و یکى از اقرار به نبوت محمد ع سر باز زد چنانک ترسایان و جهودان‏اند، و یکى از فرمان الله سرباز زد چنانک ابلیس است. پس رب العالمین درین آیت همه فراهم گرفت و گفت و الذین کفروا اى ستروا نعم الله عنهم و کذبوا بآیاتنا و آیات الله حججه و ادلته على وحدانیته و ما جاءت به الرسل من الاعلام و الشواهد على ذلک. میگوید ایشان که نعمت خداوند خود را ناسپاس آمدند و منت و افضال او بر خود بپوشیدند و سخنان و نشان او دروغ شمردند و رساننده را استوار نداشتند و فرمان نبردند.


أولئک أصْحاب النار همْ فیها خالدون اهل آتش ایشان‏اند که جاوید در آنند، ایشان را هرگز از آن رهایى نه، و زان بیرون آمدن نه. و این در قرآن نه جاى است جز زانک گفت فی جهنم خالدون و فی الْعذاب همْ خالدون این نهایت قصه آدم است و ازینجا قصه بنى اسرائیل در گرفت و سخن در آن رود ان شاء الله تعالى.